در هجدهم دسامبر 1979 کنوانسیونى به نام «کنوانسیون رفع هر نوع تبعیض علیه زنان» با یک مقدمه و 30 ماده در سازمان ملل متحد تصویب شد. [1] یکى از خاستگاههاى مهم این کنوانسیون ستمها و محرومیتهاى زنان در جوامع غربى و شاید در بیشتر نقاط جهان باشد. بىگمان ستم به زنان یکى از سیاهترین نقطههاى تمدّن بشرى است چه آن زمان که در دوره وحشىگرى زن به عنوان انسان شناخته نمىشد و یا مانند حیوانات اهلى محسوب مىشد و چه اکنون که منزلت و شأن او را در حدّ یک کالاى تبلیغاتى و تجارى پایین آورده و به بهانه دفاع از او و در حقیقت به خاطر سیاست شوم سرمایهدارى و به بهانه مساوات و رفع تبعیض گوهر وجودىاش را که تعالىبخش خانواده و جامعه باید باشد آلوده به ظالمانهترین تعرّضات خدشهدار کردهاند. آیا کنوانسیون به طور حقیقى و جدّى، در جهت تأمین منزلت و شخصیت زن تلاش کرده و با کدام مبانى و آموزهها این هدف را خواسته پىگیرى کند و تا چه اندازه موفق شده است؟! این کنوانسیون چالشهاى فراوانى را از جهات مختلف فراروى نظامهاى مبتنى بر مکاتب دینى قرار داده که به اختصار بیان مىشود:
سکولاریسم، اومانیسم و لیبرالیسم به عنوان مبانى فلسفى ـ حقوقى پذیرفته فرهنگ غربى و روح حاکم بر «کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان» در تعارضى عمیق با مبانى دینى اسلامى است که براى روشن شدن دقیقتر مطلب به آن اشاره مختصرى مىکنیم؛
الف. سکولاریسم
ویژگىهاى سکولاریسم عبارتند از: 1. دنیازدگى، 2. دینزدایى از حقوق، اخلاق و علم، 3. نفى حکومت دینى.
طبق این رویکرد کلیه مسائل حقوقى، سیاسى و اجتماعى مربوط به زنان خارج از قلمرو هر دینى است و هیچ دینى حق دخالت در امورى مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطهمند کردن روابط جنسى احکام مربوط به خانواده و اخلاق و... را ندارد.
این در حالى است که مکاتب دینى و اندیشمندان اسلامى با دلیل عقلى و استناد به وحى، معتقد به جامعیت و شمول دین نسبت به امور اجتماعى و مدنى و معتقد به پیوند دنیا و آخرت هستند و ایجاد حکومت دینى را براى اجراى مضامین و دستورات الهى ضرورى مىدانند.
ب. اومانیسم
اومانیسم بر اساس آنچه نظریهپردازان غربى عنوان مىکنند: «خواست انسان، معیار و مقیاس همه چیز» است.
بر این اساس اومانیسم یک نگرش کلّى است که بینشهاى فلسفى، هنرى، حقوقى، اخلاقى و حتّى رشتههاى علمى را تحت تأثیر قرار داده و به آن جهت مىدهد. از این منظر در جهانبینى، ایدئولوژى، اخلاق، حقوق و... باید انسانمدار و محور هر گونه تلاش قرار گیرد و خالق همه ارزشها و ملاک تشخیص خیر و شر باشد. در واقع انسان جاى خدا مىنشیند و قادر است بدون مدّنظر قراردادن دین و ارتباط با ماوراء طبیعت مشکلات زندگى و دنیاى خود را حل کند.
این در حالى است که طبق نظریه ادیان الهى، انسانیت انسان اعم از زن و مرد در قرب الى اللّه و وصول به مقام خلیفة اللهى نهفته است و برآوردن غرایز و امیال مادى محور سعادت انسان نیست.
ج. لیبرالیسم
لیبرالیسم به معناى آزادى در انتخاب بىقید و شرط و هر گونه زندگى و به عبارت دیگر آزادى انسان در خواستهها و تمنّیاتش و تلاش در راه رسیدن به آن.
اما از دیدگاه اسلام، انسان «خودسر» نیست؛ بلکه انسان مخلوق خداست و براى هدفى متعالى خلق شده و براى رسیدن به آن هدف به تعالیم وحیانى و قانون الهى نیازمند است. مؤمن در برابر خدا و آنچه او فرموده متعهّد است. لذا خدا محورى، به جاى خودمحورى و حاکمیت امیال از تفاوتهاى اساسى میان لیبرالیسم و فرهنگ اسلامى است.
دوم. تعارض با احکام اسلامى
تعارض احکام اسلام با مبانى سکولاریستى، اومانیستى و لیبرالیستى حاکم بر کنوانسیون، اثرات عینى خود را در مواد و اصول آن نمایان ساخته است.
مادّه یک کنوانسیون، «تبعیض» را این گونه تعریف مىکند: «عبارت تبعیض علیه زنان در این کنوانسیون به هرگونه تمایز، استثناء، محدودیت براساس جنسیّت اطلاق مىشود که نتیجه آن خدشهدار کردن بهرهمندى زنان از حقوق بشر و آزادىهاى اساسى در زمینههاى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، مدنى و یا هر زمینه دیگر است...».
از مادّه 2 تا 16 نیز به صورت افراطى تشابه کامل حقوق زن و مرد را در عرصههاى مختلف مدنظر قرار مىدهد و کشورها را مکلّف به تغییر قوانین بر اساس حفظ این قوانین مىنماید. این در حالى است که از نظر اسلام، مشروعیّت نظام حقوقى براساس رعایت مصالح و مفاسد واقعى و حقیقى باشد، لذا نظام حقوقى مطلوب باید با توجه به واقعیات زیستشناختى، روانشناختى و جامعهشناختى همه اوضاع و احوال و شرایط را در نظر بگیرد.
طرز تلقّى این کنوانسیون از «ازدواج» و «مادرى» و نحوه تقسیم کار و تأکید افراطى به تشابه حقوق هر یک
از زن و مرد در شئون مختلف اقتصادى، تربیتى، شغلى، حضانت، آموزش... علاوه بر اینکه واقعبینانه نیست و قابلیت اجرا ندارد؛ با بسیارى از قوانین مترقّى و متعالى اسلام و نظام جمهورى اسلامى ایران در تباین و تعارض است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
برخى مدعى هستند که مىتوان کنوانسیون را پذیرفت و تصویب کرد؛ لکن شرط کرد که مواد و مقررات خلاف موازین شرعى و قوانین حکومت ایران را عمل نکرد.
ولى چنین تحفّظ و شرطى از نظر حقوقى اشکالات عدیدهاى دارد از جمله:
بنا بر آنچه گفته شد «کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان» از جهت مبانى و کارکرد با مبانى اسلامى و احکام
دینى در تعارض است؛ و قابل اعتماد نمىباشد.
تردیدى در انسانیت زنان و همانندى آنان، با مردان در ماهیت انسانى نیست، لیکن نمىتوان این پیشفرض را پذیرفت که هرگونه تفاوت حقوقى بین زن و مرد، تبعیض است. کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان در همان ماده نخستین خود، وجود هیچگونه تمایز (Distination)یا استثنا (exclusion) یا محدودیت (restriction)را برنتافته، هر گونه تفاوتى را تبعیض و در نتیجه ستم در حقّ زنان تلقّى مىکند؛ در حالى که تبعیض در مقابل عدالت است؛ نه در مقابل تفاوت. این کنوانسیون به دنبال عدالت حقوقى و رفع تبعیض نیست؛ بلکه به دنبال تشابه مکانیکى بدون رعایت ظرفیتها و تفاوت شرایط وجودى و تکوینى زن و مرد است.
وجود تفاوتهاى حقوقى را نباید به معناى روادارى تبعیض پنداشت. زن و مرد، هر دو به یک اندازه انسان هستند و به همان اندازه نیز برخوردار از حقوق و منزلت انسانى هستند؛ ولى حقوق، همواره براى انسان ـ از آن جهت که انسان است ـ وضع نمىشود؛ بلکه گاهى حقوق صنفى، مدّ نظر قرار مىگیرد و گاهى با توجه به موقعیتهاى اجتماعى حقوق متفاوت در نظر گرفته مىشود.
طرفداران همسانى و تشابه حقوقى زنان و مردان، براى حل این معضل و نفى هرگونه تفاوت حقوقى بین زن و مرد، چند راه پیش روى خود دارند:
هیچ یک از این فروض معقول و پذیرفتنى نیست و با اثبات سه اصل ذیل، سستى بنیان و بنیاد فرضیههاى فمینیستى، آشکار خواهد شد:
بدیهى است مبناى حقوق، «عدالت» است نه برابرى و تشابه ظاهرى؛ از این رو، هرگونه تفاوتى را «تبعیض» قلمداد کردن، نادرست است. تبعیض تفاوتهاى ناروا و بناحق است؛ در حالى که مقتضاى عدالت، قرار گرفتن هر چیز در جایگاه شایسته آن است[2] . نتیجه آن نیز تعیین حقوق و تکالیف یکسان و همانند در موارد اشتراک بین زن و مرد و وضع حقوق و تکالیف ناهمانند ـ ولى متناسب با استعدادها و ظرفیتهاى آن دو ـ در موارد اختلاف و تفاوت بین آنها است.
نادیدهانگارى تفاوتها در فرآیند تقسیم کار، نه تنها غیرمنطقى و مخالف سیره عقلایى است؛ بلکه گاهى طنزآمیز نیز مىباشد. چه اینکه «برابرى» در شرایط نابرابر و نامتساوى، به همان اندازه ظلم محسوب مىشود که «نابرابرى» در شرایط متساوى و برابر. به قول «چسترسون»؛ «بدینوسیله در عصر مدرن، ظلمها و ستمهاى جدید و شکنندهترى بر جامعه زنان تحمیل شده است»[3] .
«رافائل» نیز مىگوید: مقتضاى انصاف توجه به یک اصل عقلانى، منطقى و استوار است. اصلى که صرفاً مرتبط با اخلاق نیست؛ بلکه با عقلانیت در مسائل نظرى و علمى همراه است. این اصل ما را ملزم مىسازد که: در موارد مشابه، برخورد همانند و در موارد متفاوت، برخورد متفاوت و ناهمسان داشته باشیم [4].
حال، این مسئله مطرح مىشود که این اختلافات، با چه ملاکى، منشأ بعضى از تفاوتهاى اجتماعى و حقوقى است؟
در این باره گفتنى است؛ قانون براى نوع افراد جامعه وضع مىشود، نه افراد معدود؛ زیرا قانونگذارى براى یکایک افراد، به طور جداگانه ممکن نیست. البتّه در مقام عمل و اجراى قانون، باید شرایط و اوضاع و احوال افراد در نظر گرفته شود. شاید بسیارى از تفاوتهاى تکوینىاى که روانشناسان، فیزیولوژیستها و... بر شمردهاند، به طور کامل در بین تمام زنان و مردان شایع نباشد؛ به طور مثال بیشتر زنان، احساساتىتراند ولى ممکن است تعدادى نیز احساسى نباشند اما قانون براى نوع افراد وضع مىشود. البته اگر در مقام اثبات، آشکار شود که همان خصلت نوعى، علّت تامّه جعل یک حکم خاص است، قهرا در موارد نبود آن خصلت، قانون دیگرى وضع مىشود. اما اگر آن خصلت، یکى از علتهاى جعل حکم باشد یا اثبات نشود که علت دیگرى مؤثّر در جعل آن حکم نبوده است، از آن خصلت به حکمت تعبیر و گفته مىشود: حکمت وضع فلان قانون، این است. از این رو در موارد نبود شرایط، انتفا یا تغییر حکم را اقتضا نمىکند.
[1] Convention on the Elimination of all forms of Discroimintion against Women.
[2]. مرتضى مطهرى، عدل الهى، تهران: انتشارات صدرا، ص 59.
[3]. عبدالرسول هاجرى، فمینیسم جهانى و چالشهاى پیشرو، قم: بوستان کتاب، ص 25.
[4] D.D Raphael; Problems of Political Philosophy; London: Pall Mall Press. 1970; pp.175-176.